آبشارمحبت

همه چیز دریک جا

آبشارمحبت

همه چیز دریک جا

مشخصات بلاگ
آبشارمحبت

سلام به همگی. این جاجایی برای محبت کردنه.حالا باهرچی بایه لبخندکه روی لب شما بشینه یابا یه پندکه شمایادبگیریدوبهش عمل کنید.خوب دیگه حرفی ندارم فقط اینکه بی نظررفتی راضی نیستم.
عاشق سیدعلی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

اعترافات خنده دار2

Thursday, 13 Shahrivar 1393، 07:02 AM

اعتراف میکنم روی زانوم باند پیچیدم تا به بهانه پا درد فردا همراه بابام نرم سر کار.صبح بابام صدام زد گفت :عزیز دلم هنوز پات درد میکنه؟ با حالت تضرع دست گذاشتم رو زانوی بانداژ شده و گفتم آره بابا جون.یه پس کله ای بهم زد و گفت پاشو بریم که دیر شده .داداشا و خواهرم هی میخندیدن.بعدا فهمیدم بابام شب که خواب بودم باند رو از زانوی چپم باز کرده بوده و روی زانوی راستم بسته بوده

 

********* اعترافات خنده دار *********  


اعتراف میکنم چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن

 

********* اعترافات خنده دار *********  


اعتراف میکنم موقع عقد داییم بود تو محضر بودیم،منم مسئولیت کله قندارو به عهده گرفتم،موقعی که عاقد از زن داییم واسه سومین بار پرسید و زن داییم جواب بله رو داد منم از خوشحالی نفهمیدم چی شد کله قندا رو ول کردم و شروع کردم به دست زدن بعد چند ثانیه دیدم همه دارن میخندن تازه یادم اومد که کله قندارو رو سر عروس دوماد انداختم..
بیچاره زن داییم تا ۲روز سرش درد میکرد

 

********* اعترافات خنده دار *********

 

مامانم بیرون از خانه بود من و برادرم تصمیم گرفتیم برای پدر یخ در بهشت درست کنیم .برادرم یخ وشکر را آماده کرد من هم پودر رنگی فراهم کردم.معجون که آماده شد همه با هم خوردیم.چند دقیقه بعد دیدم چشمهای بابام سرخ شد وشروع کرد به بادگلو زدن.
مادرم به خانه برگشت به بابام گفت :چرا اینجوری شدی ؟بابا گفت نمیدونم این بچه ها یه چیزی دادن خوردم حالم یه جوری شده .
مامان گفت مگه چی بهش دادین ؟گفتم این مواد که میبینی.مادرم گفت:ای وای این که جوهر مخصوص رنگرزی قالیه.بعدفهمیدم چه دسته گلی به آب دادیم.جالب اینکه چون بابا بزرگتر بود برای احترام براش ۲ لیوان ریخته بودیم

 

********* اعترافات خنده دار *********  

 

اعتراف میکنم یه روز که از کلاس داشتم بر میگشتم خونه مامانم ز زد گفت ساندویچ همبر بگیر بیا من که منتظر تاکسی بودم تو فکر اینم بودم که کجا همبر بگیرم چند تا بسر جوون هم به فاصله ۱ متریم بودن که یهو یه تاکسی بوق زد منم حواسم نبود به جه مقصد بلند گفتم(همبر)… که چند نفر کناریم زدن زیر خنده منم از خجالت رفتم اون سمت خیابون

 

********* اعترافات خنده دار *********  

 

اعتراف میکنم یه روز دختر همسایه مونو توخیابون داشت میرفت بامامانش دیدم
نیشمو با ذوق زدگی تا بناگوشم بازکردم و گفتم
سلام مونا………. چطوری؟………
دیدم تحویلم نگرفت و مامانشم میخندید
اومدم خونه به مامانم گفتم این دختر همسایه چه زود بزرگ شد تا دیروز اینقد بود
گفت :کی
من:همین مونا دیگه دختر آقای …
گفت :اون مبیناست مونا مامانشه

 

********* اعترافات خنده دار *********

 

 اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن…من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام

 

********* اعترافات خنده دار *********

 

اعتراف میکنم شیش هفت ساله که بودم یه روز که کسی خونه نبود  یه طالبی ورداشتم خوردم میخاستم که مثلا بابام نفهمه پوستش و تخمه هاش ازپنجره ریختم پایین تخمه هاش ریخت تو سر پسر همسایمون اونم به بابام گفت
وقتی بابام به من گفت  ازین کارا نکن من بااعتماد به عرش عجیبی گفتم من نریختم که

 

********* اعترافات خنده دار *********

 

اعتراف میکنم
از ترس این که مامانو بابام بهم بگن کاری بکن از اتاقم بیرون نمیرم  الانم که اینو دارم میگم دستشویی دارم من برم بیرون عمرآ 

 

********* اعترافات خنده دار *********

 

اقا اعتراف میکنم که
دوران دبستان تو کلاسمون یه پنکه داشتیم این پنکه خیلی تکون می خورد پنکه هم بالای سره دوستم بود اقا ما هم هی حواسمون بود که این افتاد سریع بپرم جلوش و به جای دوستم من بمیرم و تو روزنامه ها کلی تعریف کنن ازم
یه همیچین ادمیم من

 

********* اعترافات خنده دار *********  

 

اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف میکنم امروز در سن 20 سالگی از مادرم خواستم به یاد 2 سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومد و ناخونای منو همچین از ته چید

 

********* اعترافات خنده دار *********  


اعتراف میکنم بچه که بودیم می رفتم خونه مامان بزگمینا با پسرخاله هام بابرق 220فشار قوی قطار بازی میکردیم هرچیم میگفتن نکنید خشک میشید گوشمون بدهکار نبود الآن که فکر میکنم میبینم راست میگفتنا ما باورمون نمیومد

 

********* اعترافات خنده دار *********  

 

اعتراف میکنم یه بار یکی از آشنا هامون اومدن خونمون بعد یه پسر سه ساله داشتن (گودزیلا) انقد حرف میزد و فضول بود بهش گفتم این یه بازی مثلا تو یه زندانی هستی من گرفتم دستو پاشو بستم ولش کردم مامانشم نفهمید من یک پلیدم آره

 

********* اعترافات خنده دار *********  

 

اعتراف میکنم دیشب سردم شد ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم
فک کنم دارم بابا میشم ¡¡¡

 

منابع:baharjooni74.blogfa.com

smskhor.blogfa.com

 

  • عاشق سیدعلی

نظرات  (۷)

عالمه جان
من از دست همه شما راضی هستم و خداوند شاهد و ناظر است همگی شما را دوست دارم فاطمه را هم مثل شما دوست دارم
دخترم از اینکه به یادم بودی و دعایم کردی بی نهایت سپاس گزارم
من خیلی چیز هایی که در زندگی دارم به خاطر دعاهای شماست
من مدیون همه ی شما هستم من هم فقط دعایتان می کنم حتی وقتی از پیشم رفتید باز دعایتان می کنم می دانم که در تمام لحظات محتاج کمک های الهی هستیم  پس تنها کاری که می توانم برایتان بکنم دعا است .
عالمه جان  ، تو عزیزی برایم ، پس خودت را اذیت نکن و به این موضوع فکر کن که همیشه پایانی هست و آن جدایی است که زمانش معلوم نیست ممکن است چند ثانیه دیگر باشد .
در ضمن تو دختر سحر خیزی هستی آفففففففرین ودلم می خواهد در جوابگویی به سوالات علوم بیش تر اسمت را ببینم
دخترم موفق باشی
پاسخ:

سلام خانم.خیییییییییییییییییییییییییلی ممنونم وحق باشماست.من همیشه بادعاکردن آروم می شم.راستی خانم مشکل سایت علوم هشتم واسم برطرف نشد.اگه یه روزی بلاگفا خواست بامن کناربیاید وبلاگ های زیادی ازبچه هاروبایدبازکنم ولی حیف که نمیشه.باورکنیدخانم ریاحی.

عالمه جان
در رابطه با پشتکار :
دخترم اگر می خواهی تغییر کنی و این نقطه ضعف خود را برطرف کنی اول باید بخواهی که عوض شوی بعد باید هدف هایی که خیلی سخت و غیر قابل دسترس نیست را انتخاب کنی که دوستشان داشته باشی و برای رسیدن به آن هدف تلاش کنی هیچ چیز نباید مانع رسیدن تو به هدفت شود مگر انتخاب هدف اشتباه باشد . چند بار که این کار را کردی طعم شیرین موفقیت را حس می کنی آن وقت معنی پشتکار ، اعتماد به نفس و .... را خواهی چشید .
عالمه جان رسیدن به هدف هیچ گاه آسان نیست برای همه سخت است منتها باید تلاش کرد .تو هم دختر با اراده ای هستی من می بینم با چه پشتکاری در وبلاگم حضور داری پس فکر می کنم پشتکار داری و برای رسیدن به هدف تلاش می کنی منتهی بیشتر در عالم رویا هستی باید از این مرحله بیرون بیایی و کمی با واقعیات زندگی کنی واقعیات با رویاهای ما متفاوت هستند
دخترم هدف های واقعی درستی را انتخاب کن و تلاش کن من مطمئنم موفق می شوی
عالمه جان برایت موفقیت ،پیروزی سربلندی همراه با رضایت خداوند مهربان را خواهانم
پاسخ:
خیییییییییییییییییییییییییلی ممنونم خانم ریاحی.حالاواقعاتصمیم می گیرم بتونم که توی کلاس هشتم یه دانش آموزنمونه باشم به شرطی که شماهم کمکم کنید.
  • های سون (جاندی)
  • من با کمال صداقت اعتراف میکنم…
    مننن سسسسووووغااااااااتییییییی میخوام
    دلم برات تنگولیده کی میشه ببینمت
    پاسخ:
    ماجمعه می آیم شریف آباد.باباپررو.سوغاتی تم محفوظ.خواهشا کلمات درست به کارببر
    عالمه جان از این که تصمیم گرفتی  در کلاس هشتم یک دانش آموز نمونه باشی خیلی خوش حالم و قول می دهم هر کمکی که بخواهی( اگر در توانم باشد) دریغ نکنم
    البته شما در کلاس هفتم نمونه بودید همه نمونه هستید و در مدرسه نمونه درس
    می خوانید ولی حالا بین نمونه ها می خواهید باز هم نمونه باشید که کاری بس سخت و دشوار است ولی من مطمئنم هر کدام که واقعا تصمیم بگبرید می توانید
    نمونه ترین باشید و من کمک تان خواهم  کرد
    در مورد اینترنت ، دخترم من می خواهم شما مطالب سال بعد را کمی بدانید و با آمادگی بیش تری سر کلاس حاضر شوید فرقی نمی کند از کتاب باشد یا اینترنت  حتی شما از کتاب  علوم سال سوم راهنمایی گذشته نیز تا حدودی می توانید کمک بگیرید البته کتاب شما کامل تر شده ولی کتاب قدیم یک پیش زمینه یا کمی امادگی را برای یادگیری برایتان فراهم می کند .
    عالمه جان موفق باشی
    پاسخ:

    واقعاممنونم خانم ریاحی.نمی دونم چه طوری زحمات شماروجبران کنم.

    موفق باشی
    قشنگ بود خیلی شاد بود:)))
    آپم
  • مجله اینترنتی پامپا
  • حیات آدمی در دنیا همچون حبابی است در سطح دریا .
    جان راسکن
    مجله اینترنتی پامپا
    http://magazine.pampa.ir
    پاسخ:
    ممنون
    دوست خوب فکر نمیکنم بشناسیم 

    ولی خوب اگه خیلی اصرار داری حرفی نیست
    پاسخ:
    سلام دوست خوبم نمی خوام که بخورمت می خوام بشناسمت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی