ولادت امام هادی
Thursday, 17 Mehr 1393، 06:36 PM
استجابت بعد از سه روز
مرحوم شیخ حرّ عاملى به نقل از مرحوم طبرسى رضوان اللّه تعالى علیهما آورده است :
شخصى به نام حسین بن محمّد حکایت کند:
زیر دربار خلیفه عبّاسى بود، روزى به من گفت : خلیفه عبّاسى ، ابن الرضا (یعنى ؛ حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى علیه السلام ) را تحویل زندان بان خود - به نام علىّ ابن کَرْکَر - داده است و من سخت براى آن حضرت مى ترسم ، زیرا که علىّ بن کرکر شخصى بى رحم و بى باک است .
پس شنیدم که حضرت هادى علیه السلام با خداى خویش راز و نیاز و مناجات مى کرد؛ و در ضمن مناجات اظهار داشت :
((اءنا اءکرم على اللّه تعالى من ناقة صالح تمتّعوا فى دار کم ثلثة اءیّام ذلک وعد غیر مکذوب )).(23)
یعنى ؛ من در مقابل خداوند متعال از شتر و ناقه حضرت صالح علیه السلام گرامى تر و برتر هستم ، در این دنیا بهره ببرید به مدّت سه روز، که این وعده اى حتمى و تخلّف ناپذیر است .
سپس حسین بن محمّد به نقل از دوستش افزود: من کلام و مفهوم سخن امام هادى علیه السلام را نفهمیدم که چه منظورى دارد و مقصودش چیست ؟
به حضرت عرضه داشتم یاابن رسول اللّه ! خداوند تو را عزیز و بزرگ قرار داده است ؛ منظورت از این سخنان چه بود؟!
حضرت در جواب اظهار فرمود: منتظر باش ، بعد از سه روز، متوجّه خواهى شد.
و چون روز دوّم فرا رسید، حضرت را ضمن عذرخواهى ، آزاد کردند.
همچنین روز سوّم عدّه اى بر خلیفه هجوم آورده و او را به قتل رساندند؛ و سپس فرزدنش منتصر را به جاى او نشاندند.(24)
ریگ بیابان یا طلاى سرخ
مرحوم قطب الدّین راوندى ، طبرسى ، ابن حمزه طوسى و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم آورده اند:
یحیى بن زکریاى خزاعى به نقل از ابوهاشم جعفرى - یکى از اصحاب حدیث مى باشد - حکایت کند:
روزى از روزها به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى علیه السلام به بیرون شهر سامراء، جهت ملاقات با بعضى از طالبیّین خارج گشتیم .
پس در بیابان ساعتهائى را ماندیم و براى حضرت فرشى را پهن کردند و امام علیه السلام روى آن نشست ؛ و من نیز در نزدیکى آن حضرت نشستم و با یکدیگر مشغول سخن گفتن شدیم .
و من در بین صحبت ها و مذاکرات ، اظهار داشتم : یاابن رسول اللّه ! همان طور که اطّلاع دارید، من تهى دست هستم و زندگى خود و خانواده ام را به سختى سپرى مى کنم .
ادى علیه السلام همین که سخن مرا شنید، دست مبارک خود را به سمت جائى که نشسته بود، دراز نمود و مشتى از ریگ هاى بیابان را برداشت و به من داد و فرمود: اى ابوهاشم ! با این مقدار، زندگى و معاش خود را بگذران که خداوند متعال بر تو توسعه و برکت در روزى ، عطا گرداند.
و سپس افزود: سعى کن که این موضوع ، محرمانه و مخفى بماند و براى کسى بازگو و فاش نگردد.
ابوهاشم گوید: چون آن ریگ ها را در جیب خود ریختم و هنگامى که به منزل بازگشتم ، نگاهى به آن ها انداختم ، پس دیدم که همچون طلاى سرخ صیقل و جلا داده شده مى درخشد.
فرداى آن روز یکى از آشنایان زرگر را به منزل آوردم تا آن ریگ ها را امتحان و آزمایش کند.
همین که زرگر آن ها را مورد آزمایش قرار داد گفت : این ها از بهترین نوع طلاى سرخ است که به این شکل در آمده است ، آن ها را از کجا و چگونه به دست آورده اى ؟!
در جواب ، به او گفتم : این ها از قدیم الا یّام نزد ما بوده است
مرحوم شیخ حرّ عاملى به نقل از مرحوم طبرسى رضوان اللّه تعالى علیهما آورده است :
شخصى به نام حسین بن محمّد حکایت کند:
زیر دربار خلیفه عبّاسى بود، روزى به من گفت : خلیفه عبّاسى ، ابن الرضا (یعنى ؛ حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى علیه السلام ) را تحویل زندان بان خود - به نام علىّ ابن کَرْکَر - داده است و من سخت براى آن حضرت مى ترسم ، زیرا که علىّ بن کرکر شخصى بى رحم و بى باک است .
پس شنیدم که حضرت هادى علیه السلام با خداى خویش راز و نیاز و مناجات مى کرد؛ و در ضمن مناجات اظهار داشت :
((اءنا اءکرم على اللّه تعالى من ناقة صالح تمتّعوا فى دار کم ثلثة اءیّام ذلک وعد غیر مکذوب )).(23)
یعنى ؛ من در مقابل خداوند متعال از شتر و ناقه حضرت صالح علیه السلام گرامى تر و برتر هستم ، در این دنیا بهره ببرید به مدّت سه روز، که این وعده اى حتمى و تخلّف ناپذیر است .
سپس حسین بن محمّد به نقل از دوستش افزود: من کلام و مفهوم سخن امام هادى علیه السلام را نفهمیدم که چه منظورى دارد و مقصودش چیست ؟
به حضرت عرضه داشتم یاابن رسول اللّه ! خداوند تو را عزیز و بزرگ قرار داده است ؛ منظورت از این سخنان چه بود؟!
حضرت در جواب اظهار فرمود: منتظر باش ، بعد از سه روز، متوجّه خواهى شد.
و چون روز دوّم فرا رسید، حضرت را ضمن عذرخواهى ، آزاد کردند.
همچنین روز سوّم عدّه اى بر خلیفه هجوم آورده و او را به قتل رساندند؛ و سپس فرزدنش منتصر را به جاى او نشاندند.(24)
ریگ بیابان یا طلاى سرخ
مرحوم قطب الدّین راوندى ، طبرسى ، ابن حمزه طوسى و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم آورده اند:
یحیى بن زکریاى خزاعى به نقل از ابوهاشم جعفرى - یکى از اصحاب حدیث مى باشد - حکایت کند:
روزى از روزها به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى علیه السلام به بیرون شهر سامراء، جهت ملاقات با بعضى از طالبیّین خارج گشتیم .
پس در بیابان ساعتهائى را ماندیم و براى حضرت فرشى را پهن کردند و امام علیه السلام روى آن نشست ؛ و من نیز در نزدیکى آن حضرت نشستم و با یکدیگر مشغول سخن گفتن شدیم .
و من در بین صحبت ها و مذاکرات ، اظهار داشتم : یاابن رسول اللّه ! همان طور که اطّلاع دارید، من تهى دست هستم و زندگى خود و خانواده ام را به سختى سپرى مى کنم .
ادى علیه السلام همین که سخن مرا شنید، دست مبارک خود را به سمت جائى که نشسته بود، دراز نمود و مشتى از ریگ هاى بیابان را برداشت و به من داد و فرمود: اى ابوهاشم ! با این مقدار، زندگى و معاش خود را بگذران که خداوند متعال بر تو توسعه و برکت در روزى ، عطا گرداند.
و سپس افزود: سعى کن که این موضوع ، محرمانه و مخفى بماند و براى کسى بازگو و فاش نگردد.
ابوهاشم گوید: چون آن ریگ ها را در جیب خود ریختم و هنگامى که به منزل بازگشتم ، نگاهى به آن ها انداختم ، پس دیدم که همچون طلاى سرخ صیقل و جلا داده شده مى درخشد.
فرداى آن روز یکى از آشنایان زرگر را به منزل آوردم تا آن ریگ ها را امتحان و آزمایش کند.
همین که زرگر آن ها را مورد آزمایش قرار داد گفت : این ها از بهترین نوع طلاى سرخ است که به این شکل در آمده است ، آن ها را از کجا و چگونه به دست آورده اى ؟!
در جواب ، به او گفتم : این ها از قدیم الا یّام نزد ما بوده است
- 93/07/17