خلوت دل بامحبوب
خلوت دل بامحبوب
آسمانی راکه برسینه ی دشت گسترده شده سوگندمی دهم، زمینی راکه درحجم انجادهاسکنی گزیده قسم می دهم،هستی راباهمه ی تضادهایش،باتمامی تناقض های واژگونش شاهدمی گیرم که :این جاهیچ خبری نیست...
دلم می خواهدامشب قدری باتودرددل کنم.باتواززمینی بگویم که انسیان رابلعیده وباشیرغفلت رشدکرده است.من دیروزتمام کوچه های شهرم رادورزدم برای یافتن انسانیت،اماافسوس که بشریت سربربالین تغافل نهاده است.توامادرکدام سمت افق منزل کرده ای؟ای اشراق موعود!دل خورشیدی ات تاکی برصحیفه ی غیبت مستدام می ماند؟!تاکی قراراست شاعران انتظار،باقافیه ی«ظهور»دل خوش کنندودرردیف«بیا» بانند.وپلک هایشان پرده ی تماشا می کشدهمان هنگام که به روستای خواب آباد می کوچند،تورادر آسمان نجیب شب به تماشا می نشینم. حتی ماه،این چشم همیشه بیدارنیزدرجستوجوی توحیران مانده است.زمین همچنان درمدارتکرار خویش جریان داردوآسمان درتپش فوقانی خودبرقرار.ولی تشیع،اینبغظ درگلومانده ی تاریخ،درپس این مرام ها ومدارها،نیلوفرانه به تنهایی خویش می پیچدوتورااستغاسه می کندوتوای موعودازلی!باتوچه می توا گفت وچه می شودکرد،وقتی میان عاشق ومعشوق حایلی نیست وماخودحجاب خودیم و......... وچه می شودکردجزآنکه خودازمیان برخیزیم.بااین همه به هرسوکه می نگرم جای خالی توست که نگاه راپراززخم می کندودل رالبریزازآتش.خوب جاودانه ام!
لحظه ای درنگ کن!این چنین چابکانه براسب تجلی تاختن تا به کجا؟تابه کی؟ توای روح ازلی!کدام گوشه ی صبرایستاده بودی آن دم که بادخزان صورت یاس رانیلی کرد!وگلدان مدینه راترک داد.کدام سمت تحمل به زانودرآمدی آن لحظه که دستان مردانقلاب هارابسته دیدی؟!کجای تاریخ سربردیوارروزگارنهادی،آن هنگامه ی تلخ که لبان مجتبی برپاره های جگرخویش بوسه می زد؟ چندبارخودرا درآغوش خدارها کردی وچندبارفرشتگان باکوثرصبر،تورابه هوش آوردند.آن دم،آن لحظه،آن ناگهان شگفت که چشمه ی عاشوراازرگ حنجره ی حسینی جوشیدن گرفت؟!کدام ایوب برروح التسلی ات نزول کردکه تاب آوردی؟تشیع غربت سیدالساجدین رابه سوی رستاخیزاشک ها؟!چندبارفروریختی،آن دم بلوغ راکه شکافنده ی علوم گسترده ی ادراک هارابه سوی برزخ موعودامتدادداد! کجاشانه ات درزیرتازیانه ی مولای صداقت،جعفرصادق،خم شد؟ چگونه تاب آوردی آن هنگام که دیدی خورشیدزخم برزندان موسی بن جعفرتابیدن گرفته است.آنلحظه که....که خودت می دانی چه گذست برمظلومیت؟!وچه کشیدغربت! طوس را،خراسان را!... اصلا توکدام گوشه ی تاریخ ازلی ات به تماشا نشسته بودی زمان راوچگونه تحمل کردی دشنه ای راکه درخوشه ی انگوربرحنجره ی خورشیدخراسان فرودبردندو....وخودت بهترمی دانی که غربت یعنی چه؟ ! عزیز آفرینش!شکستن راچندمرتبه،نه،نه،چندین بقیع،چندین سقیفه، چندعاشورا......بر دوش صبرکشیدی،آن دم که جوادالایمه بیست وپنجمین بهارخودررازیربرف های سنگین زمان نهان کردوازبام مظلومیت تامشرق تلی عروج نمود.چه می کردی؟ چگونه تاب آوردی مویه های بی شکیب فرشتگان رادرتشیع دهمین عصاره ی
ملکوت.تو....توخود تجربه گاه مصایبی وخودقبله گاه صبرهاوشکستن ها....توهمه راتاب آوردی.اماماچه کنیم،ماسربرشانه ی که نهیم،وقتی تونیستیم وباتونیستیم. نه نه،به خدااین یازده زخم رانوشیدیم که عطشناک توباشیم.حالابااین همه دردوتورم وغربت،سربرآستان که نهیم،جزتوکهموعودالتسلی مابوده ای وهستی.جاده های جمکران به ناله درآمده اندوآفرینش یکصداتورامی خوانندکه مارادریاب.تورا استغاثه می کنندکه«این معزالاولیا»توراتمنامی کنندکه«این طالب المقتول بکربلا» بگوظهورت کی درمی یابدوجودخسته ی مارا......
«اللهم عجل لولیک الفرج»
- 93/03/24
اما
اما
قالبت پدر چشمم رو در آورد!!!!!!!!